ِمَِ مَ - بَ بَ
سلام یکی یه دونه مامان ، سلام قند عسلم ، سلام شیرینم فدات بشم من که هر کس میبینتت عاشق میشه از دوست و فامیل گرفته تا غریبه و یه رهگذر ، که تا از کنارمون رد میشن صدای قربون صدقه هاشون میپیچه توی گوشم میخوام برات بگم از بزرگ شدنت ، از حرکتت ، از اینکه روی زانو هات وای میستی و میای جلو ، ولی نمیتونی دستات رو تکون بدی. روی زانوهات می ایستی و یه قدم بر میداری و یهو خودت رو پرت میکنی جلو . مماخت رو میکشی روی زمین و خودت رو میکشی به سمت چیزی که میخوای . الآن حدود دو هفته س که این کارو میکنی. دو روزه که وقتی جایی گیر میکنی و نمیتونی برگردی ، یا چیزی میخوای و نمیتونی بگیریش بسته به اینکه من کنارت باشم یا بابایی صدامون میکنی ،...