هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

ِمَِ مَ - بَ بَ

سلام یکی یه دونه مامان ، سلام قند عسلم ، سلام شیرینم فدات بشم من که هر کس میبینتت عاشق میشه از دوست و فامیل گرفته تا غریبه و یه رهگذر ، که تا از کنارمون رد میشن صدای قربون صدقه هاشون میپیچه توی گوشم میخوام برات بگم از بزرگ شدنت ، از حرکتت ، از اینکه روی زانو هات وای میستی و میای جلو ، ولی نمیتونی دستات رو تکون بدی. روی زانوهات می ایستی و یه قدم بر میداری و یهو خودت رو پرت میکنی جلو . مماخت رو میکشی روی زمین و خودت رو میکشی به سمت چیزی که میخوای . الآن حدود دو هفته س که این کارو میکنی. دو روزه که وقتی جایی گیر میکنی و نمیتونی برگردی ، یا چیزی میخوای و نمیتونی بگیریش بسته به اینکه من کنارت باشم یا بابایی صدامون میکنی ،...
29 تير 1393

اولین های هلیا و 5 ماهگی عروسکم

سلام سلام ، صد تا سلام ما برگشتیم دوستای گلم ، این مدت به همه تون سر زدم ولی بگم از این موزیلا که جرئت نمیکنم یه کلیک کنم با هر کلیک صفحه ست که باز میشه ، آخر سر هم کامپیوتر هنگ میکنه و هلیا بیدار میشه و وقت شام و نهار و .... کلا دیگه خاموش میکنم و میرم . به وبلاگ همه دوستای گلم سر میزنم ولی کلیک روی قسمت نظرات همانا و باز شدن صفحات بیشمار همانا ، جالبه همه جور صفحه ای باز میشه جز صفحه نظرات . شرمنده همه دوس جونیای خودم هستم. الآن هم یه دو باری هنگ کرد و خاموش شد و مجبور شدم از یه جاهایی دوباره تایپ کنم هلیای من خوبی فدات شم . این چند وقت که گذشت و نیومدم واسه ت بنویسم اینقده شیرین شدی که نگو . مامان فدات شه الهی ...
8 تير 1393
1